گُــل نــِگـــآر



[این صندلی را برای من گذاشته اند. با علامت خروجی که مرا محکوم به رفتن کرد." برگرفته از خواب ِ صبح]

پیش از خواندن:

باید بدانید:نوشته های زیر از خواب می آیند.به تاریخ ششم دی ماه 97.صبح نه چندان سرد زمستانی

از این نوشته به چی میرسیم؟

یک: کنکاش یک خواب که همانند فیلم هایی با ژانر درام و جنایی است.

دو: شاید هم لابه لایش بتوان چیزی بهره برد.اگرخودتان را جای من بگذارید.

بخونیم؟

متن رو ابتدا توی ورد برای خودم نوشتم که جز خاطرات ثبت شده ام باشه. خوندمش.

نتوستم چیزی ازش کم کنم.نزدیک به هفت صد کلمه بی جان است.

اگر حوصله تان میکشد و با توجه به : به چی برسیم؟ فوق الذکر:/ بخوانید.

نگارنده در ادامه مطلب برای جلوگیری از خستگی تصاویر را در بین نوشته ها جا داده.

به اشتباه نیافتید و به محض رسیدن به عکس پایین تر آمده و بقیه متن را بخوانید.

[ترجیحا مثبت هیجده به علت صحنه های خشن]

ادامه مطلب

هر میوه ای میتونه برات یادآور فصل ، اتفاق ، خاطره یا حتی شخص خاصی باشه! مثلا وقتی اسم گوجه سبز میاد یاد گوجه سبزایی میافتم که نصف شب وقتی با مهدیه تو اتاق کوچیکش بیدار بودیم تا سحر میخوردیم.از شب های کوتاه تابستون.

وقتی که اسم نارنگی بیاد  یادآور خاطرات مدرسه ابتدایی امه !

با نارنگی هایی که مامان تو کوله پشتی ام میذاشت و زنگ تفریح میخوردیم!

یا هر وقت سیب میبینم یاد سیب های زرد خونه مامان بزرگ میافتم که هر وقت مهمونا برای عید دیدنی میومدن!

پایه ثابت پذیرایی بود.هروفت هم تموم میشد باید میرفتی اتاقی که توی آشپزخونه بود اونجا از توی جعبه پر از سیب زرد سیب برداری.

انار. بیشترین تصویر یا خاطره ای که ازش به ذهنم میاد.

زمستون های سرد بچگی هاست که مامان و بابا انار ها رو با ذوق دون دون میکردن

و یکم گل پر میرختن روش بعد میذاشتن یخچال ودست آخر دورهمی میخوردیم . طعمش هنوزهم که هنوز حس میشه.حتی حس همون لحظه ها .

انار کال تصویر بالا کجاست؟

روستایی در گیلان.مرداد97.

این آهنگ رو خیلی دوست دارم. پیشنهاد میکنم به عنوان خداحافظی پاییز بشنوید:) بشنوید.

یلداتون مبارک.

دلم برای فصل محبوبم تنگ میشه.ممنون پاییز که مثل همیشه خوب بودی و من بیشتر از همیشه دوستت دارم:)

در ادامه چند تا عکس پاییزی گل نگار :)

ادامه مطلب

آدمیزاد زود عادت میکنه!به چی ؟ به یجا موندن.به آدمها به خیلی چیزا.

این البته بستگی به آدم اش داره.یوقتایی خیلی هم دیر عادت میکنیم!

برای همین گاهی دلمون میخواد همیشه اطرافمون غرق س خاصی بشه

به نظر من یکی از دلایلش تنبلیه! یکی دیگه هم ترس.

امشب موقع شام خوردن بازم رفتم سراغ حساب کتاب های ذهنی ام.مردد

:گلی فردا شب خوابگاهی و دیگه خبری از دست پخت خوشمزه مامان نیست.

: شب حرف زدن با مهی

:بازی آمیرزا و شوخی با مامان

:شیطنت های فندق و یوقتایی اسب سواری رو مخت!

:دغدغه های جالب و خاص بابا و درگیری راجع به خرید ماشین این روزها

:گلی عیب نداره سه شنبه شب برمیگردی.

:نمیشه که اونموقع هوا خیلی تاریکه.بدتر از اون سوز داره و بدتر تر که باید شنبه برگردم دوباره و احتمالا امتحان زبان دارم.

:گلی غذات رو بخور از دهن افتاد.قدر همین الان رو بدون.

فردا وپس فردا و روزهای دیگه قرار نیست که تو رو جایی تبعید کنند!

قرار نیست شکنجه ات کنند!

آدمیزاد اگر به س عادت کنه ، دیگه هیچ چیزی براش لذت بخش نیست. و از تموم کارهای دنیا [ ولو شدن رو بیشتر دوست داره]

بعد هم آروم آروم غرق میشه!

پاشو دختر به خودت بیا.زندگی رو هر اتفاق که با اتفاق دیگه فرق داره هیجان انگیز میکنه.

هرروز جدید.

هرمکان جدید.

با نشستن فقط میشه گندید.

+دارم میرم شهر خوابگاهی. به خودم گفتم اونجا هم اگه تونستم مطلب بذارم و بنویسم:)

حقیقتا دلم برای اتاق خوشگلمون و رفت آمدهای همسایه بغلی تنگ شده

شبهای شرلوک هولمزی و:)

بریم که داشته باشیم آغاز هفته قشنگ دیگه رو.

فردا هم بعد دو جلسه غیبت میرم کلاس زبان . بچه ها بزرگ شدن فکر کنم:)

فُتو لوکیشن: رضوانشهر -گیلان

تابستان97


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تبلیغات رایگان با بازدهی بالا سیستم گرمایش از کف بحران امور فرهنگی اشعار سید امیررضا هاشمی علم فیزیک زیباست پرهون وبلاگ تخصصی حقوق و جزا و کتاب های سمانه مهاجر بادکوبه ترجمه فوری قرارگاه کربلای5